دردم اینه همدرد ندارم

داستان.. فقر.. بیکاری.. ایرانی..

دردم اینه همدرد ندارم

داستان.. فقر.. بیکاری.. ایرانی..

آرزوی دو همسر 60 ساله



یک زوج انگلیسی در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران کوچک


سی و پنجمین  سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.


ناگهان یک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:


چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و درتمام این


مدت به هم وفادارموندین ،


هر کدومتون می تونین یک آرزو بکنین.


خانم گفت: اوووووه !


من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.




پری چوب جادووییش رو تکون داد و ...اجی مجی لا ترجی


دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک QM2در


دستش ظاهر شد.





حالا نوبت آقا بود، چند لحظه با خودش فکر کرد و گفت:


باید یه جوری از شر زن پیرم خلاص بشم باید یه دختر خوشگل


گیرم بیاد و  بعد با کمال پر رویی گفت : خب، این خیلی رمانتیکه


ولی چنین موقعیتی فقط یک بار  در زندگی آدم اتفاق می افته ،


بنابر این، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری


30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.


خانم و پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه

پری چوب جادوییش و چرخوند و.........

اجی مجی لا ترجی

و آقا 92 ساله شد!


خانمش تا چشمش به صورت پر از چروک و دستان لرزان همسر


 پیرش افتاد از جاش بلافاصله بلند شد و گفت تو دیگه همسر من


نیستی پیرمرد !!


مرد با چشمانی گریان بدنبال همسرش با پشتی خمیده می دوید و


می گفت : من عاشقتم !!!

 

نظرات 20 + ارسال نظر
زرین قلم دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 09:59 http://akhtaran.persianblog.ir/

عید قربان عیدی که یاد بود خاطره است
خاطره یک پدر و قصه یک پسر
عیدی که یادبود ابراهیم خلیل است
عیدی که قصه ایثار اسماعیل
بیائید به یاد بود بابای ابراهیم به قربان گاه برویم
و الله اکبر را زمزمه کنیم

علی پنج‌شنبه 26 شهریور 1394 ساعت 23:05 http://ansd.blogsky.com/

شب بخیر
اصلاً بامزه نبود
آقایون معصوم تر از این حرفها هستن

بله میدونم..

هانی پنج‌شنبه 26 شهریور 1394 ساعت 00:10 http://bahane-eshghi.mihanblog.com/

ههههه قشنگ بود

مریم سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 09:23 http://rahgozarbahary1995.mihanblog.com/

واییییییییییییی چه جالب

دونه برف سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 00:39 http://cockpit.blogsky.com

این خیلی خوب بود
حال هرچی آدم طماع و فرصت طلبه باید اینجوری گرفت

لاله پرپر دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 17:09

الهی

هر چه هست رحمت است

و آنچه نیست حکمت

پس از چه غمگین باشم؟

وقتی در رحمت و حکمتت غرقم

و چگونه بگویم نیست؟چون تو هستی

غیر تو چیست تا لایق هستی باشد؟

چون هستی،همه چیز هست

عالم پر است از عطر دلاویز هستیت

چقدر زیباست همه چیز،چقدر زیباست

همه ی لحظات درک بودنت.

لاله پرپر دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 17:08

توروبه پهلوهای شکستت قسمت میدم
کمکم کن
دنیاخیلی بدشده
کمکم کن حتی یه لحظم پام نلرزه....


یا زهراااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

لاله پرپر دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 17:07

السلام علیک یافاطمه الزهرا(س)

هرشب دلم به گفتن یک فاطمه(س)خوش است
ازمن مگیردل خوشی ام راخدای من

لاله پرپر دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 17:06

فاطمه ای جلوه ی حق در زمین
در دو عالم نام تو فیض آفرین
گر نبودی عالم امکان نبود
این جهان و گلشن وانسان نبود

لاله پرپر دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 17:06

فاطمه ای جلوه ی حق در زمین
در دو عالم نام تو فیض آفرین
گر نبودی عالم امکان نبود
این جهان و گلشن وانسان نبود

زهرا دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 12:30 http://2okhy.persianblog.ir

خخ جالب بود

لاله پرپر یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 15:50

" ما نمی‌توانیم علی را دوست نداشته باشیم و به وی عشق نورزیم زیرا هر چه خوبی هست که ما آن را دوست داریم همه در علی جمع است.

او جوانمرد شریف و بزرگواری بود که دلش سرشار از مهر و عطوفت و دلیری بود، از بشر شجاع‌تر، اما شجاعتش آمیخته با مهر و عطوفت و لطف و احسان بود.

پیش از رحلت خود درباره قاتلش از او نظر خواستند، فرمود: اگر زنده ماندم خود می‌دانم چه کنم و اگر درگذشتم اختیار با شماست، اگر می‌خواهید او را قصاص کنید یک ضربه بیشتر به او نزنید و اگر عفو کنید به تقوا نزدیکتر است."

توماس کارلایل (فیلسوف انگلیسی)

لاله پرپر یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 15:50

خدایا، تو میدانی که چه می کشیم ، پنداری که چون شمع ذوب می شویم ، آب می شویم ...

ما ازمردن نمی هراسیم ، اما میترسیم بعد ازما ایمان را سر ببرند و اگر نسوزیم هم که روشنائی می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد ، پس چه باید کرد؟

از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند وهم باید بمانیم تا فردا شهید نشود ، عجب دردی ...

چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم ...

بخشی از وصیت نامه

شهید مهدی رجب بیگی

لاله پرپر یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 15:49

جالب بود موفق باشی
------------------------------
حضرت آیت‌الله بهجت به دلیل وضع مزاجی و سن و سالی که داشتند، معمولا ملاقات نداشتند یا اگر ملاقاتی هم بود، کوتاه بود. [...]

یک بار که من توفیق پیدا کردم خدمت ایشان باشم [...]

ایشان فرمودند: «مسئولیت شما در نیروی انتظامی، برای شما یک امتیاز نیست؛ یک بار است»

یعنی این جمله شروع ایشان بود: «یک بار است. شما در روز قیامت می‌بینید که چند نفر به شما مراجعه می‌کنند که شما آنها را کشته‌اید؛ هر چه شما فکر می‌کنید، می‌بینید شما در عمرتان کسی را نکشتید. بعد گفته می‌شود که شما به عنوان فرمانده یا مسئول، سری را فاش کردید و این زیر‌دستان شما، جان خودشان را از دست دادند یا در حوزه مأموریتی بی توجهی کردید، مأمور شما به خطا موجب قتل اینها یا آسیب اینها شد و در هر صورت، امروز که شما در این مسئولیت هستید، هر چه در هر جای کشور انجام شود، شما هم شریک و مسئولید؛ مأموران شما اگر تعدی‌ در حق مردم کنند، شما هم در آن دنیا شریک هستید و پاسخگو هستید ولی اگر ماموران شما کار خوبی هم کردند و مردم در حق شما دعا کردند، طبیعتا شما در اجر و ثواب آنها هم شریک هستید؛ پس سعی کنید که فرصت را غنیمت بشمرید. برای استراحت و اینها خیلی وقت نگذارید. هر‌چه می‌توانید وقت بگذارید که اگر در آن دنیا از شما سوال کردند، حداقل بتوانید عذر و جوابی داشته باشید.»

Arefeh یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 12:56 http://meslemah.mihanblog.com/

تاخدا هست،،،
کسی تنهانیست،،،
من اگر گم شده ام،،،
تو اگر خسته شدی،،،
در پس پرده ی اشک من وتو،،،
مأمن گرم خداست،،،
او همین جاست،،،
کنار من و تو،،،
سال ها منتظراست؛
تا به سویش بدویم از سرشوق،،،
تا صدایش بزنیم ازسر عجز،،،
و بفهمیم که او مونس واقعی خلوت ماست....

پرنده شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 18:14 http://prande93.blogfa.com

زیبابود

Akram شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 13:31 http://different93.blogfa.com/

چه پرو وا حقش بود..

ساحل شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 10:28 http://mehraveh503.mihanblog.com

زنده یاد سهراب سپهری

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

و خاصیت عشق این است

کسی نیست

بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقربک های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

زهرا جمعه 20 شهریور 1394 ساعت 22:03 http://www.zizialone.blogsky.com

هه!
حقش بود مرده :/

آره...

zahra جمعه 20 شهریور 1394 ساعت 22:02 http://zahra1394.blogfa.com

ممنون خبر می دی.
زیبا بود .
لایک.

خواهش.... خوش اومدی....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد