من اگر کافر و بی دین و خرابم؛ به تو چه!
من اگر مست می و شرب و شرابم ؛ به توچه!
تو اگر مستعد نوحه و آهی٬ چه به من!
من اگر عاشق سنتور و ربابم ؛ به تو چه!
تو اگر غرق نمازی٬چه کسی گفت چرا؟!
من اگر وقت اذان غرقه به خوابم ؛ به تو چه!
تو اگر لایق الطاف خدایی٬ خوش باش
من اگر مستحق خشم و عتابم ؛ به تو چه!
دُنیا گر چه سراب است به گفتار شما
من به جِد طالب این کهنه سرابم ؛ به تو چه!
تو اگر بوی عرق میدهی از فرط خلوص
و من ار رایحه ی مثل گلابم؛ به تو چه!
من اگر ریش٬ سه تیغ کرده ام از بهر ادب
و اگر مونس این ژیلت و آبم ؛ به تو چه!
تو اگر جرعه خور باده کوثر هستی چه به من؟
من اگر دُردکش باده ی نابم ؛ به تو چه!
تو اگر طالب حوری بهشتی٬ خب باش
من اگر طالب معشوق شبابم ؛ به تو چه!
تو گر از ترس قیامت نکنی عیش عیان
من اگر فارغ از روز حسابم ؛ به تو چه!
این مطلبت یه جوری ارتباط داره مطلب بالائی اینطوری که مشروب با دوس پسرودختر بخوری وپارتی بدی یاباهاش یه جوری ازدین خارج بشی نمی دونم چجوری بگم
نفهمیدم منظورتو
بیا زندگی با عشق را بیاموزیم...تا جدا از لذت هایش...زندگی را بهتر درک کنیم
عشقی پاک و زیبا و وسیع...به پاکیه مریم مقدس , زیباییه دنیا و وسعت دریا ها...
نگاهت را به معشوق بدوز... که لحظه ای از او غافل نشوی...که مبادا شاید روزی حسرت همان نگاه ناکرده را بخوری...
دلت را دست عشق بده...تا مثل بادی که دانه های گیاهی را به دل خاک میبرد تورا به بهترین مرتبه ببرد...
...
بعضی وقت ها که ..
ازت ناراحت میشم یا عصبانی ..
بهت میگم برو به زندگیت برس
همه بدنم میلرزه نکنه بری ..
و وقتی که بهم میگی :
زنــــــــــدگی من تـــــویی
کجا برم ؟؟ پیش زندگیمم
انگار دنیــــــا رو بهم دادند.
کــــاش حرفات دروغ نباشه....
به حاکمان پس از خودم توصیه می کنم که خدا را به یاد داشته باشید
و نگذارید پشت درهای بسته حکومت، اغنیا فقرا را پاره پاره کنند.
پیامبر اعظم (ص)
راضی نیستم {پس از شهادت} برای من حجله بزنید و یا خرج زیادی کنید
بلکه به جای آن به فقرا کمک کنید.
شهید محسن عزیزی
با شنیدن خبر شهادت این حقیر خوشحال تر از روزهای قبل باشید
و دعا نمایید خداوند این قربانی را قبول نماید.
شهید علیرضا رفیعیان
سلام اره برای داشتن چیزای خوب و خاص باید خاص بود ضمنا امروز مطلب جدید میزارم
از تو یک تکه پلاک و استخوان آورده است
باد تابوتی پر از رنگین کمان آورده است
چشم هایت کو؟ دل تو که برایم می تپید
آن دو تا دستی که هر شب خانه نان آورده است
مادرم هر صبح بعد از تو سر سفره، گلی
جای خالی همان یک استکان آورده است
خواب می بینم که می گویی خدا ما را فقط
توی این دنیا برای امتحان آورده است
خوش به حال دست هایی که برای بال تو
لحظه سرخ شهادت آسمان آورده است
نیستی و بی تو من امروز می دانم که جنگ
چون تویی تعداد مرد قهرمان آورده است
شاعر : رضا نیکوکار
موفق باشی عزیزم و بازم ممنونتم
سرزمین گلِ سرخ
لشکر پاییز به یکباره هجوم آغاز می کند.
بادهای مسموم به سرزمین گل های معصوم قدم می گذراند.
ارّابه پاییز، ساقه های بی دفاع را در زیر پا له می کند
و به حریم باغ قدم می گذارد.
پاییز نمی داند که به باغی هجوم آورده است که
ریشه هایش خونِ ایمان و توکّل نوشیده اند.
پاییز نمی داند که سروّ مردی، غنچه های این باغ را حمایت می کند
که از هیچ توفانی خم نمی شود.
پیغمبر بهار، فرمان «جهاد» می دهد.
«جهاد» دریچه ای است که به باغ بهشت باز می شود.
«جهاد» مسابقه ای که بین برندگانش، برگه های «فتح» و شهادت تقسیم می کند.
دسته دسته نهال های جوان به پا می خیزند؛
درخت های باغ، ریشه هایشان را در رسم گره می زنند؛
تا سالیان مقاومت و حماسه را تاب بیاورند.
هر نهال جوانی که بر خاک می افتد، هزاران نهال دیگر
به خونخواهی او و ادامه راه او بر می خیزند.
از آن هنگام، لاله های این سرزمین، سرخ تر می رویند.
از آن هنگام، نام گل های سرخ را بر کوچه های شهر می آویزند.
از همان هنگام، هیچ کس جز به فتح و گشایش نمی اندیشد.
هر چند که گاهی دل هایی لرزان می گویند که
«مَتی نصْرُ اللّه »، امّا همه باغ، باور دارند که «نَصر مِنَ اللّه وَ فَتْحٌ قَریبٍ».
آری! جهاد آغاز می شود.
فرمانِ جهاد، تردید را از دل ها می زداید و قدم ها را محکم می کند.
آنک هزاران «آرش» به یاری مرزهای سرزمین خورشید،
متولّد می شوند.
ای وطن!
مباد آن که دیگر هیچ بیگانه ای بر حریم گل های سرخت، پا بگذارد.
مبادا که دیگر دلِ ساقه های خردسالت بلرزد؛
که امروز نهال های مراقبت در هوای «ولایت» آن قدر بالیده اند
که هیچ نیرویی را در زمین جرأتِ رویارویی شان نیست.
محمدسعید میرزایی
کمترین فاصله از
دشمنی تا دوستی، یک “لبخند”
از توقف تا پیشرفت، یک “حرکت”
از عداوت تا صمیمیت، یک “گذشت”
از شکست تا پیروزی، یک “شهامت”
از عقبگرد تا جهش، یک “جرأت”
از نفرت تا علاقه، یک “محبت”
از صلح تا جنگ، یک “جرقه”
از آزادی تا زندان، یک “غفلت”
و از جدایی تا پیوند، یک “قدم” است
سلام
به روزم [گل]
هیس...
حرف نزن!
صدای نفس هایت را بیشتر از دروغ هایت دوست دارم!!!
-تـاـحــالـا ـشُـدِه ـدِلــتــْ ـواسـِهـ ـخـودِتــْ ـتَــنْـگْــ ـبِــشِــه؟
آره دِلَـمْـ واسـِـهـ ـخودَمـْ ـتَـنـگـْ ـشُـدِه :)
ممنون که اومدی
باحال بود..
اتفاقا درست بود.
چی رو اشتباه حدس زدم؟؟؟؟؟؟
روز جمعه ات بخیر
ایکاش بتونیم حد و حدود خودمون رو درک و حفظ کنیم تا شاعر مجبور نباشه بگه به تو چه!
سلام ممنون از حضور سبزتون به کلبهی ویس عید بر شماهم مبارک
اما ...
کاش به جایی برسیم
که دیدن دیگران و '' تایید " برایمان مهم نباشد
مهم این باشد خودمان، خودمان را بررسی کنیم ...
و "انسان باشیم''
با سلام به نظرم انتخابتون فوق العاده زیبا بود خیلی وقت بود این غزل زیبای حافظ را نخوانده بودم