دردم اینه همدرد ندارم

داستان.. فقر.. بیکاری.. ایرانی..

دردم اینه همدرد ندارم

داستان.. فقر.. بیکاری.. ایرانی..

یادمان نرود..

مادر کودکش را شیر می دهد و کودک از نور چشم مادر خواندن و نوشتن می آموزد


وقتی کمی بزرگتر شد  کیف مادر را خالی می کند تا بسته سیگاری بخرد


بر استخوان های لاغر و کم خون مادر راه می رود تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود


وقتی برای خودش مردی شد پا روی پا می اندازد 


و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران


مطبوعاتی ترتیب می دهد و می گوید : عقل زن کامل نیست ...


یادمان نرود ؛ همه ی ما شیر مادرمان را خورده ایم .... 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
زندگی بهاری شنبه 16 آبان 1394 ساعت 15:01 http://mahya-79.roomfa.com

سلام دوست عزیز. وب زیبایی داری. اگه موافق باشی تبادل لینک کنیم....بهم خبر بده فعلا

سلام
با عرض تسلیت مجدد ایام سوگواری اباعبدالله حسین.
التماس دعا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد