دردم اینه همدرد ندارم

داستان.. فقر.. بیکاری.. ایرانی..

دردم اینه همدرد ندارم

داستان.. فقر.. بیکاری.. ایرانی..

این است مردانگی ؟؟؟

پسر به دخترک گفت : اگه میخوای باهم بمونیم باید همه جوره پایه باشی..


دخترک پسر را دوست داشت .. قبول کرد..


گفت: باشه عزیزم هرجور تو بخوای.. پسر دختر را عریان کرد..


دختر آرام میلرزید ولی هیچ نمیگفت.. پسر مانند ابر سیاه بدن دختر را به آغوش کشید..


بدون کوچکترین بوسه شروع کرد. دخترک آهی کشید.


پسر اما.. دخترک بدنش میسوخت ولی اعتراضی نمیکرد.


پسر تکانی خورد و کنار دخترک افتاد. دخترک با لبخند گفت: عزیزم راضی شدی؟


پسر لبخند کثیفی زد و لباسهایش را پوشید و رفت..


ساعتی بعد دختر به پسر زنگ زد..الو عشقم چطوری ..


پسر اما لحنش مثل قبل نبود. : دیگه به من زنگ نزن..قطع کرد..!


دخترک گوشه ی اتاقش آرام گریست..چند سال گذشت


"تبریک میگویم به پسر"


حالا همان دخترک معصوم و زیبا تبدیل به فاحشه شهر شده است


این است مردانگی ؟؟؟


توووووف ب مردانگی ات


مرد باش نه نر !!!


حیوان هم نر است !